1. مكتب اسلام بر خلاف مكاتب مادي و الحادي، جهان آفرينش را باشعور و برخوردار از نوعي علم و ادراك ميداند. آيات قرآن، مانند آن دسته از آياتي كه بر سجده(نحل/ 49 و حج/ 18) تسبيح(اسراء/ 44،حديد/ 1،تغابن/ 1 و رعد/ 13)وشهادت و نطق موجودات(فصّلت/ 11 و 21) دلالت ميكند، گواه اين مدّعاست.
علامه طباطبايي در اين باره، ذيل آيه «و ان من شيءٍ الاّ يسبح بحمده و لكن لاتفقهون تسبيحهم» (اسراء/ 44) چنين نگاشته است: «از كلام خداوند استفاده ميشود كه همه موجودات از نوعي علم و آگاهي برخوردارند و هر جا خلقت راه يافته و هر چه كه از نعمت وجود بهرهمند گرديده، از نعمت نوعي علم نيز برخوردار شده است؛ چرا كه هر موجودي به مقدار حظي كه از وجود دارد، از علم نيز بهرهمند گشته است.»1
افزون بر آيات قرآن، روايات2، فلسفه3 و عرفان اسلامي4 نيز به شعور موجودات و ادراك نسبي آنان، اشاره يا تصريح دارند.
خوارزمي در شرح خود بر فصوص الحكم ابن عربي چنين نگاشته است:
«سريان هويّت الهيه در همه موجودات ايجاب ميكند سريان صفات الهيه را در جميع كائنات از حيات، علم، قدرت و سمع و بصر و غير اين صفات از كلي و جزئي.»5
2. با اين باور كه تمامي موجودات، حتي جمادات به ميزان سعه وجودي خود، از نوعي شعور و ادراك برخوردارند، بسيار آسان است كه بگوييم: هر پديدهاي در دنياي آفرينش، هدفمند ميباشد و براي رسيدن به هدف جمادي، نباتي، حيواني يا انساني خود، نوعي تلاش دارد؛ زيرا جهان آفرينش، تجلي اراده آفريدگاري است كه هرگز اراده او به پديده بدون هدف تعلق نميگيرد و ساحت قدس او از بيهوده آفريدن، پاك و منزه بوده و پديدههاي جهان را به حق و حكيمانه آفريده است: «ما خلق اللّه السموات و الارض و ما بينهما الاّ بالحقّ» (روم/ 8)
و مخلوق او بر اساس نظام وجودي خود به هدف خود خواهد رسيد كه حكمت و عنايت او چنين اقتضا ميكند.
ايصال كلّ ممكن للغاية6 اذ مقتضي الحكمة و العناية
آن دسته از آياتي كه افعال خدا را به «حق»(انعام/ 73، يونس/ 5، ابراهيم/ 19، حجر/ 85، نحل/ 63، روم/ 8، احقاف/ 3 و زمر/ 5) و به دور از هر گونه بطلان(آل عمران/ 191 و ص/ 27)، لهو و لعب (انبياء/ 16 و 55، دخان/ 27)، و منزه از عبث(مؤمنون/ 115) شناسانده، گواهي روشن به هدفمندي موجودات است. و نيز آياتي كه خلقت عالم را از آيات الهي، معرّفي كرده و همگان را به انديشيدن پيرامون آن واداشته است(بقره/ 164، آل عمران/ 191 ـ 190، رعد/ 3، نحل/ 11 و شوري/ 29)، يا به گوشهاي از علل، حكمتها و اهداف فعل تكويني و تشريعي خدا اشاره نموده است(بقره/ 29، هود/ 7 و 119، نحل/ 8، كهف/ 7،الرحمن/ 10 و ذاريات/ 56) به هدفمندي موجودات دلالت دارد.
3. بدين سان روشن گرديد از يك سو جهان آفرينش و عناصر پديدآمده، در هر مرحله از وجود كه باشند؛ متناسب با مرتبه وجودي خود از حيات و نوعي ادراك و شعور برخوردارند. اگر بالاترين مرتبه وجود، يعني خدا، عين علم و حيات است، بناچار پايينترين مرتبه وجود نيز كه تجلّي علم و اراده خداست، از آگاهي، ادراك و شعور بهرهاي خواهد داشت.7
از ديگر سو، هر موجود باشعوري، هدفمند است كه با تبعيت از نظام تدريج در آفرينش به سوي هدف خود در حركت است.
انسان نيز كه جزئي از جهان آفرينش است، افزون بر قدرت درك، هدفمند نيز ميباشد و دانسته يا ندانسته به سمت هدف خويش، در حركت و تلاش است: «يا ايها الانسان انّك كادح الي ربّك» (انشقاق/ 6)
قرآن اين باور را كه خلقت انسان، عبث و بيهدف است، انكار كرده و آن را پنداري بيش نميداند: «افحسبتم انّما خلقناكم عبثا» (مؤمنون/ 115) و در جاي ديگر، در رد اين پندار ميگويد: «ايحسب الانسان ان يترك سدي» (قيامت/ 36) آيا بشر گمان كرده است كه مهمل و بيهوده آفريده شده است؟!
اكنون كه با توجه به بحثها گذشته (مقدماتي) اين قياس منطقي به دست ميآيد:
* انسان، جزئي از جهان آفرينش است.
** جهان آفرينش، هدفمند است: «و ما خلقنا السماء و الارض و ما بينهما باطلاً» (ص/ 27)
*** پس انسان نيز هدفمند است: «أفحسبتم أنّما خلقناكم عبثا» (مؤمنون/ 115)
ناگزير از طرح چند پرسش هستيم كه پاسخ به آنها، متن اين نوشته را تشكيل ميدهد:
1. هدف و غايت قصواي بشر چيست؟
2. آيا اين هدف، دست يافتني است؟
3. اگر دست يافتني است، راه دستيابي به آن چيست؟
قرآن كريم در تبيين حكمت و فلسفه خلقت بشر، گاه فلسفه خلقت او را آباداني زمين به دست انسان ميداند: «هو أنشأكم من الارض و استعمركم فيها» (هود/ 61) و گاه هدف از خلقت وي را توفيق ستايش و پرستش معبود يگانه ميداند كه فرمود: «و ما خلقت الجنّ و الانس الاّ ليعبدون» (ذاريات/ 56)، همچنان كه فلسفه وجود آدمي را بهرهمندي از درياي بيكران رحمت خداوندي اعلام داشته است كه فرمود: «... إلاّ من رحم ربّي و لذلك8 خلقهم» (هود/ 119)
قرآن در جاي ديگر ميگويد: خداوند عالميان از اين رو به آدمي، نعمت وجود و حيات داده است كه در امتحان بزرگ الهي شركت كند و سرافرازانه از آن بيرون آيد: «خلق الموت و الحيوة ليبلوكم ايّكم احسن عملاً» (ملك/ 2)
فلسفه خلقت انسان با هر تعبيري كه بيان شود از يك حقيقت حكايت ميكند؛ آن حقيقت اين است كه امور ياد شده، نه به عنوان هدف اصلي و نهايي، بلكه بسياري از اين امور، جنبه مقدمي دارند كه آدمي را در جهت رسيدن به هدف مطلوب كه نيل به كمال نسبي است ياري ميكنند.
كمال آدمي كه غايت قصواي بشر است از جمله مفاهيمي است كه از آن، در اديان آسماني و مكاتب فكري و بشري با تعابير گونهگون ياد شده است، بودا و عيسي، ماركس و افلاطون و ارسطو، متصوفه و عرفا و فلاسفه، زردشت و آيين مقدس اسلام، همگي از تكامل آدمي و كمال نسبي انسان سخن گفتهاند.
يكي تكامل آدمي را از بعد مادي و ديگري از بعد معنوي، يكي از بعد فضائل اخلاقي و ديگري از بعد علم و دانش، مطرح ساخته است.
يكي در تعريف انسان كامل به عقل و دل آدمي، و ديگري به عقل و انديشه، و سوّمي به قدرت و توانمندي و چهارمي به لذّتجويي و كاميابي او تكيه كرده است.9
كمال آدمي در آيين بودا رسيدن به نيروي «نيروانا»10 است كه هر كس به اين مقام نايل آيد، انسانِ كامل شناخته ميشود.11
در انديشه چين باستان، از انسان كامل به «انسان آزاده» تعبير شده است.
كنفوسيوس (551 ـ 479 ق م) كه از ناميترين نخبگان چين باستان است معتقد است: كوشش و قوّت مرد پاكسرشت و آزاده، نه براي خوردن و خفتن، بلكه در راه كسب كمالات به كار ميرود.12
افلاطون كه از دانشمندان نامدار يونان قديم (قرن 4 ق م) است، از انسان كامل به «فيلسوف» و ارسطو كه شاگرد اوست، از انسان كامل به «انسان فرزانه و بزرگوار» ياد كردهاند.13
فارابي (260 ـ 339 ق) از انسان كامل به «فيلسوف» و «رئيس اول» تعبير نموده است.
تكامل آدمي كه محور اصلي سخن، در محفل عرفاست از «انسان كامل» به عناويني چون: ولي، پير طريقت، شيخ و ارباب كرامات14 ياد شده است.
امام خميني در بعد عرفاني، انسان كامل را نخستين حقيقتي ميداند كه در عالم وجود نمايانده شده15 و او را تامترين كلمات الهي16 معرفي فرموده است كه اسماء حسني و امثال علياي الهي در او جلوهگر است.17
ايشان در جاي ديگر انسان كامل را حقيقت محمدي ميداند18 كه عالم آفرينش به يمن وجود او از نعمت وجود بهره يافته است كه معمار هستي درباره او فرمود: «لولاك لما خلقتُ الافلاك.»19
قرآن كريم، انسان كامل را خليفةاللّه معرفي نموده كه فراتر از همه تعابير ياد شده است: «انّي جاعل في الارض خليفه» (بقره/ 30)
بدين سان پاسخ سؤال نخست اجمالاً روشن گرديد كه هدف و غايت قصواي بشر نيل به كمال نسبي است كه هر فرد يا مكتب، طبق عقيده و ديدگاهي كه دارد، كمال آدمي را تفسير نموده است.
انسان كامل از نگاه قرآن، موجودي است كه هم از نيروي نفس اماره كه آدمي را به سوي فساد و تباهي سوق ميدهد برخوردار است: «انّ النفس لامّارة بالسوء»(يوسف/ 53) و هم از نيروي نفس لوّامه كه آدمي را نسبت به خطاهاي انجام شده ملامت ميكند و او را از تداوم آن و تكرار ديگر خطاها باز ميدارد: «لا اقسم بالنفس اللّوامة» (قيامت/ 2)
قرآن بارها به وجود اين دو نيروي مخالف در انسان اشاره نموده است؛ مانند:
«و هديناه النجدين» (بلد/ 10)
او را به خير و شرّ راهنمايي نموديم.
«فالهمها فجورها و تقويها» (شمس/ 8)
معصيت و پرهيزگاري آن را به (نفس) الهام نمود.
اگر آدمي در مسير نفسانيات به چنگ نفس اماره گرفتار شود در رديف حيوان، بلكه بدتر از آن به شمار ميآيد: «ان هم إلاّ كالانعام بل هم اضلّ سبيلاً» (فرقان/ 44) كه سرانجام آن، سقوط در اسفل السافلين است: «ثمّ رددناه اسفل سافلين»(تين/ 6)
و هرگاه انسان با كمك ابزار هدايت، اميال نفساني خويش را مهار كرده، به كنترل فطرت درآورد، ميتواند بر بال فرشتگان گام نهد و تا بينهايت عروج كند و به كمال مطلوب كه غايت قصواي بشر است دست يازد: «ثم دنا فتدلّي فكان قاب قوسين او ادني» (نجم/ 9 ـ 8)
كز فرشته سرشته و ز حيوان آدميزاده طرفه معجوني است
ور كند ميل آن، شود به از آن گر رود سوي اين، شود كم از اين
و هر كس به كمال مطلوب برسد از اولياي خدا به شمار ميآيد كه از هيچ كس جز خدا بيم ندارد؛ «ألا إنّ اولياء اللّه لاخوف عليهم و لا هم يحزنون» (يونس/ 62) و در نهايت بدين سبب كه قرب ربوبي دارد به مقام خليفة اللهي نائل ميگردد:«انّي جاعل في الارض خليفة»(بقره/ 30) كه نه تنها در ميان زمينيان، خليفه خدا است، بلكه در ميان فرشتگان و آسمانيان نيز خليفه است كه سجده فرشتگان بر آدم خود، گواه اين مطلب است(بقره/ 34).
استاد جوادي بر اين عقيده است كه «في الارض» در آيه ياد شده به اين معني نيست كه انسان كامل، تنها در زمين، خليفه خداست، بلكه اين جمله به قوس نزولي انسان كامل اشاره دارد كه خلافت را از زمين آغاز مينمايد و تا آسمانها صعود ميكند. دليل بر اين حقيقت اين است كه جمله «في الارض» قيد خلافت نيست، بلكه قيد «جعل» است.20
از اين رو كه انسان كامل، هم در زمين و هم در آسمانها خليفه خداست، ميتوان اظهار داشت: انسان كامل همان شجره طيّبه است كه گر چه ريشه آن در زمين بوده: «اصلُها ثابت» و از خاك به عمل آمده است: «و لقد خلقنا الانسان من سلالة من طين» (مؤمنون/ 12)، ولي محصول آن شجره طيّبه در همه جا حتي آسمانها وجود دارد: «و فرعها في السماء» (ابراهيم/ 24) كه فرشتگان آسماني نيز از وجود او بهرهمند گشته، حقايق و نادانستهها را از وجود او استفسار ميكنند: «يا آدم انبئهم باسمائهم» (بقره/ 33)
استاد جوادي در پاسخ به اين سؤال مقدر كه تنها حضرت آدم عليهالسلام خليفه خدا و مسجود فرشتگان بوده است و اين، ارتباطي به مقام انسانيت و انسان كامل ندارد، مينويسد:
«خلافت خداوند منحصر به شخص آدم نبود و جريان سجده فرشتگان هم مخصوص او نيست.»21
آن گاه در تأييد اين مطلب، آيه «اينما تولّوا فثمّ وجه اللّه» (بقره/ 115) را يادآور شده است كه به حكم اين آيه، هر سمت و سويي وجه اللّه است، ولي كعبه مظهري از همان وجه اللّه است.
بنابراين مقام خليفةاللهي و سجود فرشتگان واقع شدن انسان، اختصاص به شخص آدم ندارد، بلكه در همه انسانهاي كامل، بروز و ظهور دارد و حضرت آدم، مظهري از مقام انسان كامل است.22 و راه براي همگان باز است كه به مقام عظماي خلافت نايل شوند، چنان كه عبدالرحمن جامي گفت: هر كس به كمال، نايل آيد به مقال خلافت اللهي ميرسد؛ چرا كه خلافت عظمي، از آنِ انسان كامل است، همان گونه كه در جناب آدم ابوالبشر جلوهگر شد.23
جمله ذات را در خود ببين24 گر تو آدم زادهاي چون او نشين
انسان كامل كه تكامل يافته و به مقام خليفه اللهي نايل آمده است، آنچنان اقتدار مييابد كه ميتواند قدرت خود را هم در دنيا آشكار سازد و به اذن خدا در جهان طبيعت تصرّف كند كه طي الارض، راه رفتن بر آب25، سخن گفتن با حيوانات، شفاي بيماران لاعلاج و... گواه بر اين مدعاست و هم در سراي ديگر، بهشت و خادمان بهشتي را به استخدام خويش درآورده26 و در عاليترين جايگاه بهشت به سر برد كه قرآن در بشارت به آنان فرمود: «... فاولئك لهم الدرجات العلي» (طه/ 75)
اين، از آن روست كه انسان كامل، تنها آفريدهاي است كه چرخ عالم وجود از آغاز تا فرجام بر محوريّت او ميچرخد27 و آفرينش را جز او مقصود نيست؛28 چرا كه انسان كامل، روح عالم است و عالم جسد او، همچنان كه جسد، هم از روح زنده است و هم مورد تصرّف روح، عالم نيز هم زنده به انسان كامل است و هم مورد تصرّف او، چرا كه او خليفه خداست، و خليفه با اذن مستخلِف، در عالم تصرّف ميكند.29
پيشتر در پاسخ سؤال نخست روشن شد كه هدف و غايت قصواي بشر، نيل به كمال مطلوب است؛ اكنون در پاسخ اين سؤال كه آيا كمال، اين متاع گرانبها، دستيافتني است يا نه؟ بايد گفت: هر چند كمال آدمي، متاعي گرانبها و كمياب است، ولي دستيافتني است؛ چرا كه حضرت علي عليهالسلام آن ابرمرد كمال يافته، در اين باره نفرمود: در دنيا كمال نيست، بلكه فرمود، كمال در دنيا گم شده است: «الكمال في الدنيا مفقود»30 و ناگفته پيداست كه گم شده با زحمتي مضاعف و تلاشي وافر، يافت شدني است.
دليل براين حقيقت كه كمال ـ اين هدف غايي بشرـ دستيافتني است آيات قرآن است؛ مانند:
«و ما خلقتُ الجنّ و الانس الا ليعبدون» (ذاريات/ 56) «الّذي خلق الموت و الحيوة ليبلوكم ايّكم احسن عملاً» (ملك/ 2) «... و لذلك خلقهم و تمّت كلمة ربّك» (هود/ 119)
از اين كه معمار هستي در آيات ياد شده به هدف خلقت انسان اشاره فرموده است، بخوبي آشكار ميگردد كه غرض و هدف خلقت انسان، چه هدف ابزاري باشد؛ مانند: آزمون(ملك/ 2) و عبادت(ذاريات/ 56) و چه هدف عالي باشد؛ مانند: بهرهمندي از رحمت خدا(هود/ 119)، دستيافتني است؛ زيرا اگر غرض از هدف خلقت آدمي، دستيافتني نبود، خدا آن را ذكر نميكرد، چرا كه ذكر اهداف دستنايافتني بر هر حكيمي قبيح است، تا چه رسد بر خدا كه حكيم مطلق است و حكمت مطلقه او ايجاب ميكند در برابر تعالي و بالندگي انسان، هيچ منع و ردعي نباشد: «و ما كان عطاء ربّك محظورا» (اسراء/ 20) و شرايط لازم براي نيل به كمال مطلوب فراهم باشد، چنان كه ملاهادي سبزواري در تأييد اين مطلب ميگويد:
ايصال كلّ ممكن للغاية31 اذ مقتضي الحكمة و العناية
پيامبر اسلام صلياللهعليهوآلهوسلم در توضيح اين مطلب، با صراحت ميفرمايد: اغراض و اهداف هر موجودي كه به خاطر آن آفريده شده است، دستيافتني است: «فكلٌّ ميسّرٌ لما خُلِق له.»32
درباره روايت ياد شده از امام كاظم عليهالسلام سؤال شد، آن حضرت در جواب فرمود:
خداوند سبحان جن و انس را آفريد تا بندگي او كنند و نيافريد كه او را نافرماني كنند كه خود فرمود: «و ما خلقتُ الجنّ و الانس الاّ ليعبدون».
آن حضرت از روايت و آيه ياد شده نتيجه ميگيرد و ميفرمايد: پس وقتي كه خدا هر كس و هر چيزي را براي هدفي آفريده است از روي يقين، ميتواند به آن غرض نايل آيد. پس واي بر كسي كه راهي را برگزيند كه وي را از هدف دور سازد. «فيسر كلاً لما خلق له فويل لمن استحبّ العمي علي الهدي.»33 بدين سان روشن است كه كمال، هر چند متاعي است گرانبها و كمياب، ولي دستيافتني است و تلاشي مضاعف ميطلبد.
هيچ راهي نيست كان را نيست پايان غممخور34 گر چه منزل بس خطرناك است و مقصد بيبعيد
پيش از پرداختن به اين موضوع، ناگزير از ذكر يك مطلب است، و آن اين كه انسان بر خلاف ديگر موجودات و حيوانات كه تنها از يك نوع تولد برخوردارند، بدين لحاظ كه موجودي است نيمه آسماني و نيمه خاكي، داراي دو نوع تولد است كه با دو جنبه جسمي و طبيعي، ملكوتي و ماوراي طبيعي، به عرصه وجود آمده است.
جنبه طبيعي و خاكياش از آن روست كه كالبد جسماني و طبيعي او از گِل آفريده شده است: «و بدء خلق الانسان من طين» (سجده/ 7) و جنبه آسماني و ماوراي طبيعي او به واسطه تجلي روح الهي است كه در او، شكل يافته است: «فاذا سوّيته و نفخت فيه من روحي» (حجر/ 29)
انسان، اين موجود دو بعدي، هر چند به اعتبار بعد نباتي و حيواني خود، مانند ديگر موجودات بالفعل زاده شده است، اما به لحاظ بعد معنوي و ماوراي طبيعي خود، بالقوّه متولد گشته است؛ يعني انسان بر خلاف بعد طبيعي، در بعد ماوراي طبيعي، ناقص زاده شده است و بايد پس از رشد جسمي و بلوغ فكري و اجتماعي، در تعالي و تكامل بخشيدن اين بعد نيز بكوشد. از اين رو ميتوان گفت: انسان تنها موجودي است كه بالقوّه متولد شده و قانون خلقت، قلم ترسيم شخصيت وي را به دست خود او سپرده است، تا با دوري از خصلتهاي نباتي و حيواني و با روي آوردن به خصلتهاي معنوي، به كمال مطلوب كه متاعي گم شده است نايل آيد و از اين رهگذر، نامزد مقام خليفةاللهي گردد(بقره/ 30) و در آسمانها مسجود فرشتگان واقع شود(حجر/ 29 و ص/ 72).
اكنون كه روشن شد انسان يك موجود بالقوّه بوده و در بدو تولّد فاقد خوي و خصلت و كمال مطلوب است و تنها با روي آوردن به خصلتهاي ويژه است كه افزون بر ابعاد فطري، يك سلسله ابعاد ثانوي را نيز كسب كرده، قوّه را به فعل تبديل ميكند و به تعالي و تكامل مطلوب نايل ميگردد، به پاسخ اين سؤال كه «عامل دستيابي به كمال مطلوب چيست؟» ميپردازيم.
آن عامل تعالي بخش كه استعداد آدمي را شكوفا كرده، با جبران كاستيهاي او، وي را از قوّه به فعل ميرساند و در جهت بالندگي و دستيابي به كمال مطلوب ياري ميكند، عمل صالح است كه او را به بالاترين درجه نسبي، صعود ميدهد: «العمل الصالح يرفعه» (فاطر/ 10)
قرآن در اشاره به نقش عمل صالح در تعالي انسان و نيل به كمال نسبي ميگويد: نه تنها عمل صالح دنيا را عطرآگين كرده، زندگي را طيّب و گوارا ميسازد؛ «من عمل صالحا من ذكرٍ او انثي و هو مؤمن فلنجييّنه حيوة طيّبة» (نحل/ 97)، بلكه ميتوان با كمك آن، حجابها را برچيد و فاصله را كوتاه ساخت و سرانجام بر بارگاه قرب حضرت حق، گام نهاد و از اين رهگذر به مقام شهود كامل بار يافت(نجم/ 9)، كه خود فرمود: هر كه خواهد به مقام قرب او راه يابد، بايد از عمل صالح نردباني تا بينهايت بسازد و از آن بالا رود؛ «فمن كان يرجو لقاء ربّه فليعمل عملاً صالحا»(كهف/ 110)
از اين رو اگر ديده ميشود كه در فرهنگ توحيدي اسلام، فلاح و رستگاري كه هدف و خاستگاه هر انسان آزادهاي است، وامدار ايمان35، امر به معروف و نهي از منكر(آل عمران/ 104)، اطاعت از دستورات خدا و پيامبرش(نور/ 52-51)، اداي حقوق همنوعان صاحب حق(روم/ 38)، نماز و زكات(لقمان/ 5) و صبر و خويشتنداري(آل عمران/ 200) معرفي شده است و يا علم و دانش(زمر/ 9)، هجرت(بقره/ 215) و توبه(مريم/ 60) از اصول تكاملي انسان به شمار آمده است، بدان سبب است كه تمامي امور ياد شده، از اعمال صالح به شمار ميآيند كه وسيله دستيابي به فلاح و رستگاري و تكامل ميباشند.
اگر پارسايان، در پيشگاه كمال مطلق، گراميترين بوده «إنّ اكرمكم عنداللّه اتقاكم» (حجرات/ 13) و در بهشت از نعمتهاي فراوان بهشتي برخوردارند: «انّ المتّقين في جنّات و نهر. في مقعد صدق عند مليك مقتدر» (قمر/ 55 ـ 54) و يا جهاد، جهادگران را از برترينها قرار ميدهد، «فضّل اللّه المجاهدين علي القاعدين اجرا عظيما» (نساء/ 95) اين، بدان خاطر است كه پارسايي و جهاد، هر دو از اعمال صالح به شمار ميآيند كه سبب نيل به كمال نسبي ميشوند.
صدرالدين شيرازي در تأييد اين مطلب كه عمل صالح، سبب نيل به كمال مطلوب ميشود، معتقد است؛ نفس آدمي از دو نيروي علامه و فعاله برخوردار است. نيروي علامه كه همان حكمت نظري است، انسان را در درك راستي و ناراستي، زشت و زيبا ياري ميكند، همچنان كه نيروي فعاله كه همان حكمت عملي است، آدمي را در امر سنجش و انتخاب امور پسنديده و زيبا ياري ميكند. هر گاه اين دو نيرو به كمك يكديگر آيند، آدمي را به اوج خود كه همان كمال مطلوب است ميرسانند، و پس از آن كه آدمي به كمال نسبي دست يافت، تمامي اعمالي كه وي را در جهت قرب به خدا ياري ميكند دوست دارد؛ از اين رو تعاون، انفاق و ايثار و علم و دانش را دوست ميدارد، و به هم نوع خود مهر ميورزد و از عبادت لذّتي شايان ميبرد و از مرگ، هراس ندارد؛ چرا كه تمامي اينها را از عوامل دستيابي به كمال نسبي و ابزار قرب به خدا و انس با او ميداند.36
فلوطين37 فيلسوف معروف روم و مؤسس مكتب نوافلاطونيان، معتقد است: انسان براي رسيدن به كمال بايد به خدا شبيه شود و براي اين كه شبيه خدا شود بايد صفات الهي را به صورت فضيلت در روح خود جايگزين سازد.38
بدين سان روشن ميشود كه تنها عمل صالح است كه دستيابي انسان، اين مسافر در راه مانده را39 به منزل مقصود كه همان كمال مطلوب است امكانپذير ميسازد؛ خواه عمل، اخلاقي باشد، كه «اخلاق» نام ميگيرد، يا جوارحي باشد كه رفتار ناميده ميشود، و يا قلبي و اعتقادي باشد كه از آن به ايمان تعبير ميشود.
در بيان اين نكته كه ايمان نيز نوعي عمل است، روايات زيادي وارد شده است؛ مانند:
«ايّها العالم أخبرني ايّ الاعمال افضل عنداللّه؟ قال: ما لايقبل اللّه شيئا إلا به. قلت: و ما هو؟ قال: الايمان باللّه الّذي لااله الا هو اعلي الاعمال درجةً و اشرفها منزلةً....»40
از امام صادق عليهالسلام پرسيده شد كهاي عالم! از بهترين عمل نزد خدا خبر بده.
آن حضرت فرمود: بهترين اعمال همان است كه خداوند هيچ چيزي را جز با آن، قبول نميكند.
سؤال شد كه آن چيست؟
فرمود: آن، ايمان به خداست كه هيچ خدايي جز آن نيست....
اكنون كه نقش معجزآساي عمل صالح، در تعالي و بالندگي انسان و دستيابي به كمال مطلوب آشكار گرديد، پس بايد كه با كيمياي عمل، مس وجود خويش را به زر ناب كمال مبدل ساخت41 و با كمك آن، در شمار كمال يافتگان درآمد؛ زيرا اين «انسان كامل» است كه كاملترين كلمات الهي بوده42 اسماء حسني و امثال علياي الهي در او جلوهگر است43 و چونان آينهاي كه نور آفتاب در آن انعكاس مييابد، جمال و جلال خداوندي در وجود حقنماي او بازميتابد، چنان كه عبدالكريم گيلاني در اين باره نگاشته است:
«الانسان الكامل مرآة الحق، فان الحق تعالي اوجب علي نفسه ان لاتري اسمائه و صفاته الا في الانسان الكامل.»44
انسان كامل، آينهاي است حقنما؛ از اين رو حق تعالي بر خويش واجب نموده است كه اسماء و صفات خويش را جز در انسان كامل نبيند (منعكس نسازد).
همچنين نبايد تحت هيچ شرايطي از عمل كه فلاح و رستگاري آدمي را به دنبال دارد غفلت نمود؛ چرا كه عمل، هم آب گواراي حيات طيّب را در كام آدمي ميريزد؛ «من عمل صالحا... فلنحييّنه حيوة طيّبه» (نحل/ 97) و هم زندگاني را در عاليترين مراتب آن، به ارمغان ميآورد؛ «و من يأته مؤمنا قد عمل الصالحات فاولئك لهم الدرجات العلي» (طه/ 75) كه آن ابرمرد كمال يافته فرمود: بهشت را بدون عمل طلب كردن، نوعي بيخردي است: «طلب الجنّة بلاعمل حمق»45؛ چرا كه بهشت را جز با عمل نميدهند: «ثمن الجنّة العمل الصالح.»46
پس هان اي پيرو قرآن كه فراپيش زندگي معنوي شما روشن به نور قرآن است، با الهام از آيات قرآن، از عمل صالح و انجام دستورات خدا نردباني تا بينهايت فراهم ساز، و از آن، تا آن جا كه اندر وهم نايد47 عروج كن و بدين وسيله خود را به بارگاه قرب حضرت حق كه كمال مطلق است برسان؛ چرا كه تقرب يافته او، هم دراين جهان خداگونه ميشود، كه خود در حديث قدسي فرمود:
«هر كس با نوافل (عمل صالح) خود را به من نزديك نمايد او را دوست خواهم داشت و هر كس را دوست بدارم، خود گوش او ميشوم كه با آن ميشنود و قوّه بينايي او ميگردم كه با آن ميبيند و زبان او ميشوم كه با آن سخن ميگويد و دست او خواهم شد كه آن را به كار ميگيرد.»48
و هم در سراي ديگر به ملاقات او نايل خواهد گشت كه خود در ارائه طريق فرمود: «فمن كان يرجو لقاء ربّه فليعمل عملاً صالحا»(كهف/ 110)
كه مردم تواند به يزدان رسيد خرد، جانور به ز مردم نديد
1. محمدحسين طباطبايي، الميزان، ج13، ص110؛ همچنين بنگريد به: محمدرضا رباني، حمد رباني، ص20.
2. ابينصر عياشي، تفسير عياشي، ج2، ص294؛ جلالالدين سيوطي، الدر المنثور، ج4، ص184؛ مناقب شهر آشوب، ج1، ص90.
3. ملاصدرا، اسفار، ج9، ص257؛ عبداللّه جوادي آملي، شرح حكمت متعاليه، ج3، ص18.
4. ابن عربي، فصوص الحكم، ص107.
5. تاجالدين خوارزمي، شرح فصوص الحكم، ص562.
6. ملاهادي سبزواري، شرح غرر الفوائد (شرح منظومه حكمت)، ص24.
7. بنگريد به: اسفار، ج9، ص257؛ عبداللّه نصري، مباني جهانشناسي در قرآن، ص51.
8. در اين كه آيا «لذلك» به «اختلاف» در آيه پيشين بر ميگردد يا به «رحمت» دو احتمال است كه علامه طباطبايي احتمال دوم را برگزيده است. بنگريد به: الميزان، ج11، ص63.
9. بنگريد به: مرتضي مطهري، انسان كامل، ص114 ـ 98.
هان اي پسر بكوش كه روزي پدر شوي 41. در مكتب حقايق، پيش اديب عشق تا كيمياي عشق يابي و زر شوي دست از مس وجود، چو مردان رهبشوي باللّه كز آفتاب فلك، خوبتر شوي گر نور عشق حق به دل و جانت اوفتد ديوان حافظ، ص292 (انتشارات زر قلم)
10. »Nirvana«
11. سيماي انسان كامل، ص40.
12. بنگريد به: مكالمات كنفوسيوس، ص54.
13. انسان كامل، ص149.
14. حسين رزمجو، انسان آرماني و كامل، ص229 ـ 225.
15. امام خميني، تعليقات علي شرح فصوص الحكم و مصباح الانس، ص39 ـ 38.
16. امام خميني، شرح دعاي سحر، ص54.
17. تعليقات علي شرح فصوص الحكم و مصباح الانس، ص160.
18. امام خميني، مصباح الهدايه الي الخلافه و الولايه، ص122 ـ 53.
19. محمدباقر مجلسي، بحارالانوار، ج16، ص406.
20. بنگريد به: عبداللّه جوادي، تفسير موضوعي، ج6، ص183.
21. همان، ص276.
22. همان، ص277.
23. عبدالرحمن جامي، نقد النصوص في شرح نقش الفصوص، ص104.
24. مثنوي، ج2، دفتر 4، ص326.
25. بنگريد به: عبداللّه جوادي، تفسير موضوعي قرآن، ج6، ص349.
26. «... يطوف عليهم ولدان مخلدون...» (واقعه/ 17)
27. «الانسان الكامل هو قطب الذي تدور عليه افلاك الوجود من اوله و آخره...» حسين رزمجو، انسان آرماني و كامل، ص322، به نقل از: الانسان الكامل جيلان، ج1، ص48.
28. بنگريد به: عطار نيشابوري، منطق الطير، ص15.
29. بنگريد به: خوارزمي، شرح فصوص الحكم، ص110 ـ 102.
30. غررالحكم.
31. ملاهادي سبزواري، شرح منظومه حكمت، ص419.
32. بحارالانوار، ج67، ص119.
33. محمدحسين طباطبايي، الميزان، ج18، ص390؛ نورالثقلين، ج5، ص132.
34. ديوان حافظ، تبريز، انتشارات زر قلم، ص191.
35. بحارالانوار، ج18، ص202.
36. بنگريد به: صدرالدين شيرازي، الشواهد الربوبيه، ص199؛ عبداللّه نصرتي، سيماي انسان كامل، ص312.
37. Flotin.
38. عبداللّه نصري، سيماي انسان كامل، ص192.
39. «يا ايّها الانسان انّك كادح الي ربّك كدحا فملاقيه» (انشقاق/ 6).
40. بحارالانوار، ج69، ص23؛ بنگريد: همان از ص18 تا ص73.
42. امام خميني، شرح دعاي سحر، ص54.
43. امام خميني، تعليقات علي شرح فصوص الحكم و مصباح الانس، ص39 ـ 38.
44. جيلاني، الانسان الكامل، ص50.
45. غرر آمدي، ج4، ص250.
46. همان، ج3، ص359.
47. مثنوي معنوي، ج2، دفتر 3، ص222.
48. كليني، كافي، ج2، ص352؛ همچنين بنگريد به: بحارالانوار، ج70، ص16.